درد مردم

اونای که اون بالا نشستین بدونید که این پائین چی می گذره

درد مردم

اونای که اون بالا نشستین بدونید که این پائین چی می گذره

انسانیت مرده



خدایا کفر نمی‌گویم،

پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…

نوروز

 

  چه تلخ محاکمه میشود زمستان"که برای جان دادن به درخت  جان میدهد و چه نا عادلانه کمی انطرفتر همه چیز به اسم بهار بهار تمام میشود.پیشاش پیش نورزتان مبارک

از تورم تا فقر تنها یک پلک فاصله

به آنانی که داخل قصرهایشان نشسته و پیغام میدهند دیگر فقیری نداریم

پیشنهاد میکنم اگر فرصت کردند از پنجره های بیشمار قصرشان شهر را بنگرند

واگرغباری در هوا نبود حومه آن را نیز نگاهی بیندازند

چشمها را باید شست...

دوش از بازار سوی خانه آمد جد ما

گفت هیهات از گرانی ، ای خدا در کوی ما

بس که گشتم در پی یک جنس ارزان هرکجا

درد بگرفته ست این پا و سر زانوی ما

کاش می خواندیم وردی .میشد ارزان هر چه هست

کاشکی در آن اثر می کرد این جادوی ما

کاشکی من یک نشانی داشتم از کوی دوست

زانکه او گفته ست : ارزانی بود در کوی ما

هم گرانی ، هم تورم ، هر دو هست از شایعات

هر که میخواهد گوجه ارزان بیاید سوی ما

کاش میدانست همچون گوجه های کوی او

سرخ می باشد ز سیلی صورت ما ، روی ما

کاش میدانست از بی گوشتی سبزی خوریم

قاطر مشتی رجب هم بهترین الگوی ما

معده ما همچو او گردیده چندین قسمتی

روی هم تغییر کرده شکل و خلق و خوی ما

ترسم از شبها که بالاتر رود روز دگر

این تورم هم شده با نرخ خود کابوس ما

تا که اسمش بر زبان آید بدون اختیار

سیخ می گردد به روی این تن ما موی ما

کاش میشد کله دیو گرانی را برید

وای بر ما که نمی برد سر چاقوی ما

و اما......

بخند حتی اگر...

حتی اگر لبهایت انحنای خندیدن رابلد نیستند

حتی اگر لبخندت ژست خشک وتانخورده ی آدم بزرگ ها رابهم بزند

بخند

حتی اگر لبخندت را لای پوشالی ترین دلیل بپیچند

حتی اگرلبخندت لای هزارخاطره خاک بخورد

بخند

حتی اگر اناربه ماه جشمانت به انتظار ریزش باشد

حتی اگر سیب سرخ نگاهت دچارکرم های حسرت شده است

بخند

حتی اگربغض های آجری سقف کوتاه دلت را زیرآوار درد خرد کرده است

بخند

حتی اگر آخرین بهارت باشد

آخرین آرزوهای

بخند

حتی اگر سایه دیگر از درخت خورشید پیروی نکند

آسمان بوی دود بگیرد

عشق کپک بزند

شعر بوی نا بدهد

بخند

حتی اگر لبخند،تنها نقاب روی صورتت باشد

بخند

حتی اگر

... !!!!

تورم

 

 

 به فکر مردم بیچاره باشین با این تورم زیاد

 

فقر

 

 

 

 

 

 

میخواهم بگویم ......

فقر همه جا سر میکشد .......

فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ......

فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست .......

فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ......

فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ......

فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....

فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....

فقر ، همه جا سر میکشد ........

فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست ...

فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است ...